دنیای دیگر۷
شرمنده بخاطر تاخیر 😅💔
دازای:(یا لحن نعره ، تهدید عصبی خلاصه هر چی داخل صدای یک مادر عصبی) دازایییییییی! اگر به فکر خودکشی و مود کشی و دختر کشی خلاصه بکش تو بکش باشی میام خودم میکشمت تا دیگه گو.... چیز غلط اضافه نخوری بعد من گفتم گفتم گو چی ؟ ادامه بده ولی نباید میگفتم
آتسوشی با علاقه: بعد چیشد دازای-سان؟
آکوتاگاوا و موری:چیشد بعدش؟
دازای یکی از بانداژ های گردنش رو باز میکنه و یک کبودی بنفش و آبی نمایان میشه: نوبت میرسه به کتک های مادران ! داخل ایران یک وسیله هست از تفنگ بد تر ! دقیق تر از هر تفنگ و سلاحی! بشدت تضمینی و بشدت کار آمد محکم و درد آور
فوکوزاوا که خیلی از توضیحات خوشش اومد به دازای نزدیک تر شد:اون چی ؟
دازای:اون.... دمپاییییی دمپایی مادران ایرانی!😆🤌 خیلی هم دقیق به هدف میخوره
کونیکیدا:حتما بگیرم امتحان کنم !
چوچو:کونیکیدا-سان دارن درست میگن
شاید بدرد خورد(نگاه تیز به دازای)
دازای:یا خدا! خوب داشتم میگفتم آره دیگه نمیشه مرد موری_سان، فوکوزاوا-سان من چویا و شین سوکوکو رو میبرم ایران یکم با ایران آشنا بشن
موری:حتما ! کاس ما هم میتونستیم بیایم!💨😓
کونیکیدا و فوکوزاوا: کاشکی!!!!😓😢
فوکوزاوا:به سلامت بعد سفارش هامو بهتون میکنم !
دازای یاد حرفی که میخواست بزنه میوفته :اممم.. موری_سان میشه ، میشه، ..
موری:میخوای آیومی -چان رو بینی؟
کونیکیدا:دلت برای خواهرت تنگ شده نه؟🙂
دازای:آره دلم تنگ شده! میشه برم ببینمش ؟
فوکوزاوا:اگر مراقب باشی ! رانپو-سان رو هم ببر !
چویا:کونیکیدا-سان با ما میاد؟
کونیکیدا؛خیر من باید به یک سری کار ها برسم با شما نمیام ! شما برید
دازای:خوب من با رانپو حرف میزنم فردا میریم !
همه:باشه!
(چقدر جلسه رو کش دادم😅 ببخشید دیگه حرف مهم داشتن )
از زبان راوی/نویسنده: جلسه ساعت ۴و نیم تموم شد بعد دازای به سمت خونه رفت اول آب خورد بعد بشکه آب رو داخل دهنش خالی کرد بعد ۲ ساعت استراحت ساعت ۶ و نیم به مادرش زنگ زد
( مادر دازای رو با علامت 🤎 نشون میدم )
دازای:سلام مادر !!!!! دلم برات...
🤎:سلامممم پسرمممم دیگه خبر نمیگیری خوبه والا دیگه مارو فراموش کردی ؟
دازای:این چه حرفی مادر ببخشید ولی من یک هفته پیش زنگ زدم !😶
🤎:ساکتتت! حرف نزن !
دازای:چشم مادر ولی یک خبر دارم برات
مادر دازای ذوق میکنه و با صدای خوشحال میگه: جانم؟ میای ایران یا عروسم پیدا شد !
دازای :مادرررررر! عروس کجا..(یاد چویا میوفته دازای داخل ذهنش :به چیزای سمی و اسیدی فکر نکن !!!!!) مادر عروس کجا بود نه کسی منو هنوز دوست نداره ، آره قراره با دوستام بیام ایران ! حساب ایرانیم رو چک میکنی ببینی چقدر مونده ؟
مادر دازای تند و سریع: ۵۰۰ میلیون!
دازای:مادر یکم زیاد نیست؟
دازای:(یا لحن نعره ، تهدید عصبی خلاصه هر چی داخل صدای یک مادر عصبی) دازایییییییی! اگر به فکر خودکشی و مود کشی و دختر کشی خلاصه بکش تو بکش باشی میام خودم میکشمت تا دیگه گو.... چیز غلط اضافه نخوری بعد من گفتم گفتم گو چی ؟ ادامه بده ولی نباید میگفتم
آتسوشی با علاقه: بعد چیشد دازای-سان؟
آکوتاگاوا و موری:چیشد بعدش؟
دازای یکی از بانداژ های گردنش رو باز میکنه و یک کبودی بنفش و آبی نمایان میشه: نوبت میرسه به کتک های مادران ! داخل ایران یک وسیله هست از تفنگ بد تر ! دقیق تر از هر تفنگ و سلاحی! بشدت تضمینی و بشدت کار آمد محکم و درد آور
فوکوزاوا که خیلی از توضیحات خوشش اومد به دازای نزدیک تر شد:اون چی ؟
دازای:اون.... دمپاییییی دمپایی مادران ایرانی!😆🤌 خیلی هم دقیق به هدف میخوره
کونیکیدا:حتما بگیرم امتحان کنم !
چوچو:کونیکیدا-سان دارن درست میگن
شاید بدرد خورد(نگاه تیز به دازای)
دازای:یا خدا! خوب داشتم میگفتم آره دیگه نمیشه مرد موری_سان، فوکوزاوا-سان من چویا و شین سوکوکو رو میبرم ایران یکم با ایران آشنا بشن
موری:حتما ! کاس ما هم میتونستیم بیایم!💨😓
کونیکیدا و فوکوزاوا: کاشکی!!!!😓😢
فوکوزاوا:به سلامت بعد سفارش هامو بهتون میکنم !
دازای یاد حرفی که میخواست بزنه میوفته :اممم.. موری_سان میشه ، میشه، ..
موری:میخوای آیومی -چان رو بینی؟
کونیکیدا:دلت برای خواهرت تنگ شده نه؟🙂
دازای:آره دلم تنگ شده! میشه برم ببینمش ؟
فوکوزاوا:اگر مراقب باشی ! رانپو-سان رو هم ببر !
چویا:کونیکیدا-سان با ما میاد؟
کونیکیدا؛خیر من باید به یک سری کار ها برسم با شما نمیام ! شما برید
دازای:خوب من با رانپو حرف میزنم فردا میریم !
همه:باشه!
(چقدر جلسه رو کش دادم😅 ببخشید دیگه حرف مهم داشتن )
از زبان راوی/نویسنده: جلسه ساعت ۴و نیم تموم شد بعد دازای به سمت خونه رفت اول آب خورد بعد بشکه آب رو داخل دهنش خالی کرد بعد ۲ ساعت استراحت ساعت ۶ و نیم به مادرش زنگ زد
( مادر دازای رو با علامت 🤎 نشون میدم )
دازای:سلام مادر !!!!! دلم برات...
🤎:سلامممم پسرمممم دیگه خبر نمیگیری خوبه والا دیگه مارو فراموش کردی ؟
دازای:این چه حرفی مادر ببخشید ولی من یک هفته پیش زنگ زدم !😶
🤎:ساکتتت! حرف نزن !
دازای:چشم مادر ولی یک خبر دارم برات
مادر دازای ذوق میکنه و با صدای خوشحال میگه: جانم؟ میای ایران یا عروسم پیدا شد !
دازای :مادرررررر! عروس کجا..(یاد چویا میوفته دازای داخل ذهنش :به چیزای سمی و اسیدی فکر نکن !!!!!) مادر عروس کجا بود نه کسی منو هنوز دوست نداره ، آره قراره با دوستام بیام ایران ! حساب ایرانیم رو چک میکنی ببینی چقدر مونده ؟
مادر دازای تند و سریع: ۵۰۰ میلیون!
دازای:مادر یکم زیاد نیست؟
- ۲.۵k
- ۱۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط